ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این بهار هم کوله بارش را بست و بدون وجود تــــــــــو در کنار ما دارد می رود
کامبیز جان
در میان کویر آرزوهایمان؛ چشمه ی را می جوییم زلاتر و روشن تر از نور...
ولی افسوس که میدانم دست نیافتنی است آن چشمه ی زلال
حرفهای تشنه کامی ام در خلوت تنهایی روزگاران پوسید...
از بس به رفتن مظلومانه ات فکر میکنم
تا بگویمت دردهای بی شمار رفتن ناگهانیت را برادر
انتظار بهار در زمستان بی رویشِ روزگارمان کُشنده است...
چون نمی آیی عزیز دلم
نمیدانم تا کجای راه با منی اما میدانم در دلــ♥ــم میمانی.
روز و شب با من دارد سر جنگ، هر نفس از صدف سینه تنگ، دامن افشان گهر آورده به چنگ، وان گهرها...
همه کوبیده به سنگ
صدف : من پر از مروارید سکوتم
تورو تنها نمی زارم گرچه خودم
تنهام تیام