ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دل آرام است تا تـــــــــو هستی خدا...
تو همیشه ای ...
و محتاج تو دارای عالم است...
خودت قادری بر هر امر پیدا و پنهان، پس این رمضانت، راضی بودن را بیاموز بر من...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم
دو سال می شود آری, در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر, وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید, ما زخم خورده بودیم
وقتی غروب می شود, وقتی غروب می شود
کاش آن غروب را از یاد برده بودیم
که دگر در بین ما نبودی کامبیز جان
مهربانیت را دیده ام
نه در خواب ..
که در آبی ترین
لحظه های آبی بودنت
و آمده ام که بمانم
اگر ماندن را بخواهی ...
از تو ابدیتی خواهم ساخت...
و دل ،
هدیه ای که همیشه
در تصرف چشمانت خواهد بود!
هر جا که سفر کردم ، تو همسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودی
با هر که سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنیدم
بر هر که نظر کردم ، تو در نظرم بودی
در خنده ی من چو گل ، در کنج لبم خفتی
در گریه ی من چو اشک، در چشم ترم بودی
در صبحگاه عشرت ، همدوش تو میرفتم
در شامگاه غربت، بالین سرم بودی
آ واز چو می خواندم، سوز تو به سازم بود
پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی
هرگز دل من بر تو، یار دگری نگزید
گر خواست که بگزیند ، یار دگرم بودی