نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه پیدا و نهانش باشی
زآن میترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
گستــــره ای از آرامــــشی
برای دل تنهای من ...
راز دل گفتم و پاسخ شنیدم
پس به حرمتش باید تا آخرین نفس پایدار باشم