تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

من با نفسهایت ، نام تو را خواندم

عاشق نبودی تو ، من عاشقت بودم

در قبله گاه عشق ، بودی تو معبودم

آرام و آسوده در خواب خوش بودی

یک لحظه من بی تو هرگز نیاسودم

من با نفسهایت ، نام تو را خواندم

کاش ای هوسبازم ، با تو نمی ماندم

روزی که می گفتی من با تو می مانم

روزی که دانستی من بی تو میمیرم

روزی که با عشقت بستی به زنجیرم

بازنده من بودم ، این بوده تقدیرم

نظرات 2 + ارسال نظر
*** چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 13:43

واقعا؟
عاشقت نبود؟

آره.
توی باغ نبود به هیچ عنوان

*** شنبه 4 آبان 1392 ساعت 11:45

آخیییییییی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد