تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

کامبیزم

کامبیزم

تو را می سپارم به دلهای پاک................

تو را می سپارم به فرشتگان خدا

تو را می سپارم به دامان پر فیض خدا

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزاند

به دل می سپارم تو را تا نمیراند 

حال می دانم

آن دو فرشته

مادر و پدرت

خدای من

من تنها نبودم و نیستم 

که برای کامبیزم داغدارم 

آن دو گل شقایق زندگیت 

همسر مهربان و دختر زیبایت 

کامبیزم دو روز دیگر تولد یادگارت رهاست 

چرا عزیزم عمرت کفایت نکرد تا او را ببینی ...

خدایا چرا آرزوی دیدن پدر را در دل رهای عزیزمان گذاشتی ...

 

طبیعت

به آغوش تو محتاجم

برای حس آرامش

برای زندگی ساده...

پر از شوقم

پر از احساس صداقتم....  

باران....

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

من از جنس زمینم

خوب میدانم

که گل در عقد زنبور است

اما یک طرف سودای بلبل

یک طرف خال لب پروانه را هم دوست میدارد

من از جنس زمینم خوب میدانم که اینجا جمعه بازار است

و دیدم عشق را در بسته های زرد و کوچک نسیه میدادند

در اینجا قدر نشناسندمردم

شعر حافظ را به فال کولیان اندازه میگیرند

نیا باران زمین جای قشنگی نیست........

چشم یار

من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم

از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم

رها کن صحبت یعقوب و دوری غم فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن!

از این که باز عاشورا شود تکرار می ترسم...