تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

چه سخت است مرگ برادر

  می‌بینی برادر، می‌بینی که مانده‌ام. توان رفتنم نیست. 

  هنوز هم التهاب آن‌روزها با من است و زمان، نبودن تو را بیشتر می‌کند.

 کجاست عادت خاک؟ کجاست سردی‌اش که مرا نمی‌گیرد. باور دارم که هستی. هنوز منتظرم  

 که چشمان منتظر تو را ببینم، سایه مانده روی دیوار اتاقت غریب است و غریبی می‌کند.

 هنوز بغضم می‌شکند وقتی عقربه‌ها می‌رسند به  وقتی که قلبت ایستاد و قامت بلندت  

 ترک خورد...

 تو سفر نکرده‌ای که در انتظار بازگشتت باشم؛ در آن دور دست‌ها نمانده‌ای که چشم به 

 افق  ناپیدا بدوزم؛

 تو به افسانه‌ها تعلق نداری که در خیال و رؤیا تصورت کنم؛ گم نگشته‌ای که جستجویت کنم؛ 

 تو سفر نکرده‌ای که چشم انتظار بازگشتت باشم؛ تو روی برنگردانده‌ای که شکوه   

 از بی‌اعتنایی‌ات داشته باشم؛

 تو در کنار منی و من سرمست از عطر حضور تو؛ تو حاضری و من سرخوش از گرمای دستان   

 برادرانه‌ات؛

 چه سخت است مرگ برادر

داغ جانسوز برادر

تمام   وجودم   کامبیز   بود
و
 بود  و  نبودم  کامبیز  بود
گرچه به هوشم/ خاموشم
     شعرم/ سرودم کامبیز
 
بود...   

کـــامبیز عزیزم

               کـــامبیز عزیزم 

              بگــو در کدامین بهــار به انتظار آمدنت بنشینم که رفتنت را هنوز باور نکرده ام

   

ای بهار خزان شده که نیامده کوچ کردی ، هنوز داغت در سینه من است  

و من چون شقایق داغدارم که هرگز

چشمان روشن تو را فراموش نخواهم کرد...  

"کامبیز عزیزم ، رفتنت، موندگارت کرد. روحت شاد"

 

 

به احترام زنده یاد کامبیز

به احترامش  

 می ایستم  و در سکوتی یک دقیقه ای برایش طلب آمرزش میکنم...

و برای شادی روحش فاتحه میخوانم..روحش شاد.  

 خدایش بیامرزد کامبیز جودکی  را و همه ارمیدگان خاک را.... 

باتشکر و

طلب آمرزش و فاتحه برای عزیزم

بیاد عزیزترینم کامبیز

  

زنده یاد کامبیز جودکی 

روحت شاد و یادت گرامی عزیزم

 

 

خسته خسته ام چندان که سایه بر اندامم سنگینی میکند

چیزی   مرا   به قسمت  بودن نمی برد

از  واژه ی  دو   وجهی تکرار خسته ام

من  بی  رمق ترین نفس   این حوالیم

از  بودن  مکرر   بر دار  خسته ام

من با  عبور ثانیه ها  خرد می شوم

از حمل  این  جنازه ی  هوشیار  خسته ام