تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

بی خیال همه دنیا

از قوی بودن خسته ام
دلم شانه هایت را میخواهد
تکیه دهم به آن و بی خیال همه دنیا شوم...

بچه ام گفت:


تنت قدمگاه آغاز بودنم شد

آغوشت،

بهشـــت من است مـــــادر

آن دو چشم ناز و زیبا

کاش می شد لحظه ای با یار خود تنها شوم
بی غم و اندوه از تنهائی ی فردا شوم
سر به روی شانه های مهربان او نهم
غرق خوبی های بی پایان آن زیبا شوم
آن دو چشم ناز و زیبا را ببوسم چون دو دست
همنشین خسته ی آن ماه بی همتا شوم
دل بشویم با نگاه ناز او از درد و غم
می بنوشم از لبانش،فارغ از غم ها شوم
از محبت های پاک و ساده ی آن نازنین
همچو گل های قشنگ اطلسی زیبا شوم
مهربانی و قشنگی،پاکی و آزادگی
این صفات خوب را من جملگی دارا شوم