تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

آشفته ام

جای خالی کامبیز تو خونه اش  

تحملش غیر ممکنه

هر شب هر شب چشمای خیس و بغض فرو خرده ایی که اگه

 بشکنه به اندازه روز اول رفتنش آشفته ام میکنه  

ای خدایا بهترین یادگاری

 بود که برای خانواده ام گذاشته بودی پس چرا 

پس چرا از ما دریغ اش کردی  

 

خدایا چرا آغوش بی منت پدر رو از رها گرفتی 

آری گلم...

گاه میتوان برایت چند سطری سکوت نوشت . 


دلـتـنـگی...

بـرای مـعنی دلـتـنـگی

احتیـاج بــه ایــنهــمـه کـلمه نــیـســت,

دلتنـگی یــعنـــی

تـــو 
که  

            جوانی ایت پـَر گرفت عزیزم 

 

بقربون نگاه هات کامبیز

دل به دریا زدن می خواهد در نگاه تو تماشا کردن   

کامبیز جان

 ای کاش به دریای غم رفتنت غرق نمی شدم 

 در حزن عزا و ماتمت غرق نمی شدم

تمام وجودم بقربون نگاه هات 

 

گریه "میکنم" و قدم میزنم...

این روزها...

بیشتر ترجیح میدم

در "خیالم"

پا به پای تو قدم بزنم...

تا اینکه

در روزمرِّگیِ دنیایشان

شانه به شانه ی آدم هایی قدم بردارم

که

حقیقت انسان های واقعی را

در وجودشون ندارند...