تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تمام جمعه هایم قربانی آمدنت!

مهدی جان

زمان می گذرد و جمعه ها می آیند و می روند و هر روز انسان در انتظار آمدنت، نگاه خاکستری اش را به زلالی اشک ها می سپارد.

تو آسمان نشینی و تنها به آسمان می اندیشی و به خداوند

زمان می گذرد و عاجزانه در حصار ثانیه هایی سیاه، به طلوعی سبز می اندیشیم؛ به ظهوری سپید.

ای مفاتیح اجابت و هدایت! در شبانه کدام سپیده جستجویت کنم؟ با کدام جمعه می آیی که به امیدت، عشق را در تمام جمعه های تقویم به تصویر کشیده ام.

با کدام جمعه می آیی که تمام جمعه هایم را قربانی آمدنت کردم و همچنان در انتظار آمدنت هر روز سبز می شوم و هر غروب مه آلود؟ آقا! تو هر صبح جمعه، ندبه وار، در سینه شکوفا می شوی، ظهور می کنی و من در طلبت اشک می ریزم.

در طلبت تمام شمع های دلم را روشن می کنم و تا بهاری دیگر، به امید هفت سین سبز نگاهت اشک می ریزم.

آن قدر غم نیامدنت را گریسته ام که تمام غروب هایم، رنگ گرفته عصر جمعه را دارد.

تمام صفحه های تقویم، چون برگ های پامان خورده، سبز شدند و در غربت عشق فقط به تو اندیشیده اند.

حاشا

چراغی آورده ام در پیشِ آفتاب که آفتاب را با این چراغ می بینم!
حاشا اگر چراغ نیاوری، آفتاب خود را بنماید!

برو با دل بیا

به کعبه گفتم تو ازخاکی منم خاک
چرا باید به دور تو بگردم ؟
ندا امد تو باپا امدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم ...