تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

از بهاران سبزتر

به ستوده آمده ام از غربت من در این ثانیه ها می پوسم

می شود بشنوم آیا از تو بازهم صحبتی از "ما" کردن 

ای درنگ سالهای پیش تر

ای غرور با غهای بارور

وحشت پاییز می ریزد مرا

نیستی ای از بهاران سبزتر

براستی

براستی که حق با فلانی بود که می گفت:

هرجا درخت بلوطی روئیده، زندگی سخت تر است

آنروزها

اینروزها هیچ نشانی از  

              آنروزها نیست!! 

 

یا رب...

 

یا رب این آدم خاکی تنهاست

دریا ...

دریا همیشه از من دلگیر است

چون بزرگی دل دوستم را به رخ او میکشم