تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

ﻧﺸــﺎﻧـــﻪ ﻣﻴﮕﻴـــﺮﻱ ؛

ﻧﺸــﺎﻧـــﻪ ﻣﻴﮕﻴـــﺮﻱ ؛
ﺳﻨــﮓ ﻣـﻲ ﺍﻧــﺪﺍﺯﻱ
ﻭ ﺑﻌــﺪ ﺧﻨـــﺪﻩ ﻛﻨــــﺎﻥ
...
ﻟـﻲ..ﻟـﻲ..ﻟـﻲ..
ﭘــــﺎﻣﻴﻜـــﻮﺑــﻲ ﻭ ﻣﻴــــﺮﻭﻱ
ﺑــﺪ ﺟـــﻮﺭ ﺑــــﺎ ﺩﻟــــﻢ ﺑــﺎﺯﻱ
ﻣﻴﻜﻨـــﻲ !!
  

"دارا" و "سارا"

"دارا" که باشى "سارا" با پاى
خودش به سراغت مى آید...

باران

دیر باریدی باران دیر!!!من مدت هاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام....

پیکر تراش پیرم

قامت خوب تراش جوانت و با تیشه خیال
 تو را ز مرمر شعر آفریده ام با خواب و خیال

تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام


بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان، نگاه را


تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام


اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت، کنده ای


هشدار زانکه در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
بینند سایه ها که ترا هم شکسته ام !