تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

زیباترین طلوع عشق



آن روز که عشق را خدا معنا کرد

عشق مد و در دل همه مأوا کرد

با آمدن حسین و عباس خدا

پرونده عشق و عاشقی را وا کرد

روزها میگذرند

روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند

وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند

روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد

قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت

بی صدامیمیرند...

روزها میگذرند , که به خود میگویم

گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت

گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود

گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود

حرفهاخواهم زد , شعرها خواهم خواند

بهر هر خلق جهان , قصه ای خواهم ساخت

روزها میگذرند

که به خود میگویم

گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت

گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت

گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت

صد زبان بازکنم

قصه هاسازکنم

گره از ابروی هرغمزده ای درجهان بازکنم

من به خود میگویم

اگرآمد آن شخص

من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست

من به او خواهم گفت , تاابد دردل من مهمانیست

ولی افسوس و دریغ

آمدی نقشی  زخود در سر من افکندی

دل ربودی و به زیر قدمت افکندی

دیده  دریا کردی

عقل شیدا کردی

طرح جاوید سکوت , تو به جای لبخند , برلبم افکندی

دل به امید دوا آمده بود

به جفا درد برآن زخم کهن افکندی

روزها می آیند

لحظه ها ازپی هم  میتازند

من به خود میگویم

مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب...

عاشق

دنیا رو عاشق میکنم فقط بخاط تو نازنینم