تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

پیکر تراش پیرم

قامت خوب تراش جوانت و با تیشه خیال
 تو را ز مرمر شعر آفریده ام با خواب و خیال

تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام


بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان، نگاه را


تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام


اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت، کنده ای


هشدار زانکه در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
بینند سایه ها که ترا هم شکسته ام !

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 20:09 http://mbz-days.blogsky.com/

سلام تنهای غزیز
شعر زیبایی بود
موفق باشی و روح برادرت شاد

سپاسگزار محبت شما حسین جان

صدف دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 10:24

بابا ایول.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد