تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

چه نحص بود مهر ...

چه نحص بود روز سیزده مهر  ...

 خدا علی کوچولو را ازمون گرفت  

 نمی دانستم که نحص تر از آن منتهی به بیست و نهم مهر میشه  

و خدا گرانترین نعمت داده شده اش را بنام کامبیز به سادگی تمام ازمون میگیره  

خدایا این چه تقدیری بود که برای طفل معصوم ما علی و جوان خدا عزیز شده ی ما کامبیز ترسیم کردی؟ 

 

بازهم شکر خداوندا

                           خودت دادی خودت هم گرفتی

اشتباه کردم!!!

خدا پرسید: میخوری یا میبری؟

ومن پاسخ دادم: میخورم .چه میدانستم که لذت ها را میبرند

و حسرت ها را میخورند.!

دوستی....

لذت دوستی؛

با پا برهنه گان در این است

که مطمئنی ریگی به کفش ندارند...!!!

شب پاییزی...

تا که از آن گل دور افتادم

خنده و شادی رفت از یادم

سیه شد روزم

بی مه رویش دمی نیاسودم

به سیل اشکم گواهی ای شب پاییزی

بی رخ آن گل دلم به جان آمد

دگر از جانم چه خواهی ای شب پاییزی

آدَم هایِ خوبـــ

آدَمـــ ــ ـ هــ ــایِ خوبـــ را دوســـ  ـــت دارَم

هَــ ــمان ها کِه بَدیِ هیچ کَـــ ــس را باوَر نَدارَند…

هَمان ها کِه بَرای هَمه لَبخَنـــ ـــد دارَند ،

هَمان ها کِه هَمیـــ ـــشه هَستند ، بَرای هَـــ ـــمه هَستند...

آدَم های خوبـــ را بایَد مِثلِ یِک تابلویِ نَقاشی ساعَتها تَماشا کَرد

عُمِرشان کوتاه اَست...

آدَم هایِ خوبـــــ  را دوست دارَمــ ــ 

بویِ نابــِ ــ “ آدَمــ ــ” می دَهَند....