تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

برگ بید

به گنجشک ویزا ندادند
ولی او پرید
گذر نامه اش آسمان بود

بلیتش فقط برگ بید
که از باد کولی خرید
*
و او بی اجازه سفر کرد
واز هر خداحافظی تا سلام
و از دانه تا دام
خطر کرد
واز آب و از خاک و از کوه ودشت
واز نقشه،از مرز و از خط گذشت
و او بی روادید
به اینجا
به آنجا
به هر جا رسید

سر انجام اما
در کشور هیچ جا
اقامت گزید...

دیوانه کنی

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند             فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                     دیوانه تو هر دو جهان را چه کند