تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

پیر شدم

در سایه دلشکستگی پیر شدم
            غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم
تا امدم اشنای قلبت باشم
             گفتی که من از غریبه ها سیر شدم

مادر پیر

مادر پیر مرا زیبا گفت ...گفت طاووس مشو که به عیبت خیزند...

گر شوی شعله شمع زیر پایت ریزند....

گفت پروانه نشو که به سرگردانی لای انگشت کتاب سالها میمانی...

نه زمین باش نه خاک که تو را خوار کنند...وانگهی ذهن تو را پر ز مردار کنند


....آسمان باش که خلق به نگاهت بخرند و ز پی دیدن تو سر به بالا ببرند.....

هوالمحبوب ...هوالعزیز

خدایم را دوست دارم

او محبوب من است
او معشوق من است
او عزیزمن است
او رفیق من است
او روزی دهنده من است

اوست که هیچگاه مرا تنها نمیگذارد حتی اگر از او نافرمانی کنم .

......... إنی عَبدُکَ الضعیف المسکین ...........

مبادا چشــمم در چشـــم خدا گــــیر کند …

هـــر بار کـه دلــم هـــوای خـــــــدا کـــرد …
نــــه !
هــر بار کـه خـــــــدا یــاد ِ دلــم کــــرد …
تـنـم لــرزید …
نــه از خــــــدا …
از خــــودم !
که از شــیطــان هـــم شـیطـان تــَر شــدم …
نـگـاهم را مــی دزدم …
مبادا چشــمم در چشـــم خدا گــــیر کند …