تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

برای مادرم......

سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،

نه مرگ ،

نه ترس ،

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود

مادرم ؛

زندگی

وقتی از شهــــر ، به خالیِ دستـانــم بــاز می گـــردم

عادلانــه می شــود زنـــده گی

به یـک اندازه از هم دوریــــــم.
و
جا ماند

در همین چند لحظه ی پیش

پاهای رفتنم ..

گاهی

گاهی گمان نمیکنی و میشود
گاهی نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود...

خسته ام ..

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر
 

؛قیصر امین پور؛

من

من به وسعت تمام خنده هایم می گریم...

 از درد نبودن هایت دیوانه شدم