ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ساده است از بی دلی های روزگاران گفتن... از دلیل بی دل شدن... از هجران و داغ انتظار… راستی تــــــــو می دانی چرا این روزهایِ پُر از هیچ ما نمی گذرد؟! آه که این روزهای سخت نبودنت هیچ می شود در هیچستان خیالم ...
میدانی زخم های فراق تـــــــــــو به من آموخته اند قناعت کردن را؟ و ندیدن های همیشه ی چشمانم تـــــــــــو را؛ عجیب به عادت نشسته…
من خسته ام از این همه تکــــرار کویـــــــــر در برهوت وادی تنهایی ام …
خوشا آنان که رفتند از این دنیای بی ارزش
در غروب تلخ فردا
در سرود تلخ پاییز .....
در تمام خاطراتمان
جای تو بهار عمرمان ( کامبیز جان ) خالیست
بند به پایم زدی که بمانم گسستم و رفتم بال دادیام برای رهایی رها گشتم و این منم رها شده در باد