تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

حال مـــنــــــ بــے تـــو

حال مـــنــــــ بــے تـــو

مثـــــل شهـــــرے ایستـــــ

بعــد زلــزلـــہ

درهـــــم

آشفتــــہ(!

شیشه و سنـــــــــگ

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد !
کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار ِ میـــــــــــــله ها . . . با دانه ای گنــــــدم . . . به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد !

جهت اطلاع

جهت اطلاع اولین تولد وبلاگ تنهاست

خدای بزرگ

به خدا نگوییم یک مشکل بزرگ دارم، به مشکل بگوییم من یک خدای بزرگ دارم

خوش خیال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می کنی؟

عاشقم

با من ازدواج می کنی؟

 

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟؟

تو چقدر ساده ای؟

خوش خیال کاغذی!!!

توی ازدواج ما

تو مچاله می شوی!!

چرک می شوی...

 و تکه ای زباله می شوی...!

پس برو و بی خیال باش

عاشقی کجاست!؟؟

تو فقط

دستمال باش!

 

دستمال کاغذی،دلش شکست!

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خون درد!!!

 

آخرش

دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت و مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او

با تمام دستمال های کاغذی

فرق داشت!!!

چون که در میان قلب خود

دانه های اشک کاشت!