تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

این جمله

در آخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم

بدان آسمان قلبم بهاریست با تو یا بی تو.

همان لبخندی که توان را از من می ربود بر لبانت زینت بست

من خاموش به تو نگاه می کردم و با خود می گفتم ای کاش لحظه ای

فقط لحظه ای می اندیشیدی که آسمان بهاری یعنی

ابر و رعد و برق و طوفان و باران نا گهانی.

این جمله،جمله ای بود بد تر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی بود برای با تو بودن

در آخر ...

زندگی زیباست اگرچه سخت است

میدانم نمی شود معنا کرد ...

زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار ...

اگرچه پرپیچ و خم است دفتری است کوچک

اگرچه پر معناست آسمانی است آبی

اگرچه گاهی بارانی خاطراتش زیباست

اگرچه پر معماست و در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد

حرف من


قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض،

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض،
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها ،حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست،که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست.

نمی شود

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر
...
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ...
و صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد

سین

سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید

سلام  گرد جهان گشت جز تو نپسندید!