تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

تنــهام تیــام

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز.

پر از زیبایی

انگار مثل یک پرنده بال هایم را باز کردم  

و پرواز کردم به سرزمینی که 

پر از زیبایی است 

پر از اتفاق های خوبی که منتظر افتادن بودند 

پر از عشق 

پر از تو...

من با نفسهایت ، نام تو را خواندم

عاشق نبودی تو ، من عاشقت بودم

در قبله گاه عشق ، بودی تو معبودم

آرام و آسوده در خواب خوش بودی

یک لحظه من بی تو هرگز نیاسودم

من با نفسهایت ، نام تو را خواندم

کاش ای هوسبازم ، با تو نمی ماندم

روزی که می گفتی من با تو می مانم

روزی که دانستی من بی تو میمیرم

روزی که با عشقت بستی به زنجیرم

بازنده من بودم ، این بوده تقدیرم

ساقیا!

ساقیا! باز خماریم به جامی بنواز / خاطر خسته ما را به سلامی بنواز

گر میسر نشود بگذری از کوچه ما / گاه گاهی دل ما را به پیامی بنواز

خلوت چشمانت

غریبه ای که در خلوت چشمانت آشنای آشناست  
غریبه آشناترینم توهستی